پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی (زندگینامه) ?

براي استفاده از خدمات بهتر سايت ثبت نام کنيد. با ثبت نام در سايت بي بي سي کورد اخبار به روز را در ايميل خود دريافت کنيد.
براي ورود به چت روم کليک کنيد


?

پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی (زندگینامه)

  • نويسنده:معید
  • تاريخ:جمعه 4 آذر 1390برچسب:,

پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی (زندگینامه)

پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی (زندگینامه)

  بررسیھای تاریخی و نوشتارھای ادبی اخیر کھ پھلوان گلزار کرمانشاھی را بھ تصویر کشیدھ اند٬ داوری تاریخ است در ارزش ھای انسانی. تاریخ ما پر از مکر و نیرنگ است برای حفظ نام و مقام٬و بدتر از ھمھ( ھرچند کمتر)در عالم پھلوانی و عیاری.پھلوان اکبر خراسانی کھ برای حفظ بازوبند خود رقیبان را با شیوھ ھای ناجوانمردانھ از میدان بدر می کرد٬پھلوان گلزار را دواخور کرد تا پشتش بھ خاک نرسد.گلزار تا اخر عمر در حالت جنون بسر برد.٬
امروز از پھلوان اکبر بھ نیکی یاد نمی شود و نام پھلوان گلزار در کنار پوریای ولی گذاشتھ شدھ ٬ با بازوبندی از جنس وجدان انسانی.
ارزش این داوری در مورد رویدادی کھ بیش از یک قرن از ان میگذرد٬ فقط در نیکنامی یکی و بدنامی دیگری نیست. این پاسداشت ارزش ھای نیک انسانی در امروز ماست.امروزی کھ پر است از میدان بدر کردن حریف و رقیب با جنایتکاری و با رفتارھای غیر اخلاقی و غیرانسانی. بزرگداشت پھلوان گلزار استقبال از ارزش ھای والا درفرھنگ امروز ماست.
آنان که میخواستند تو را نابود کنند خود مردند و تو جاودانه شدی
و به افسانهها پیوستی

سعدیا مرد نکو نام نمیرد هر گز
مرده آن است که نامش به نکوئی نبرند

پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی


پهلوان حسین، معروف به حسین گلزار، درسا ل1265 قمری، در روستای سراب قنبر، از توابع کرمانشاه، بهدنیا آمد . در کودکی پدر خود،اکبرخان را از د ست داد.از آن پس تحت تکفل مادرش که گلزار نام داشت قرار گرفت و در این دنیا ی بی در و پیکر، با ما درغیورو کردش، گلزاربانو تنها ماند..
گلزار بانو، این زن اصیل عشایری که در چشمهی وجودش روحی حما سی می جوشید و روح همسر به خا ک خفته اش را در آیینه وجود کودک قوی ودرشت استخوان خویش میدید، مصمم شد که حسین را طوری تحت تعلیم وپرورش جسمی واخلاقی قرار دهد که از وی پهلوانی بنام،بلند آوازه و مردمی بسازد تا آرزوی پدر خود (پهلوان حسین قافله دار) را نیز برآورده سازد.
گلزار بانو ازهمان دوران کودکی حسین را تشویق به کار سخت درباغ ومزرعه ی موروثی پدر میکرد و او را طوری تربیت کرد که از دست چپ اش مانند دست راست استفاده
میکرد.
اولین ورود حسین گلزار به زورخانه


حسین حدود سیزده سا ل داشت که قدم به زورخانه سنگ تراشها گذاشت . فرز وچالاک لباس از تن بر کند و لنگی بر کمر بست. بدرون گود پرید. همهی ورزشکاران از دیدن نوجوانی نا آشنا با سینه ای ستبر و بازوئی ورزیده، با گردنی بر افراشته،.متعجب شدند .
شانه گردان میکنیم هر کس شانه در ریشش گیر نکرد باید از گود خارج شود!
این پیشهاد مردی بود که مقابل حسین ایستاده و به او خیره شده بود . شانه پی در پی دست به دست گردید تا به دست حسین رسید .حسین شانه را دردست خود فشرد ونا گهان با تمام نیروبر صورت خود فرود آورد و با صدای بلند و خشم آلود گفت:
اینجا به دلاک خانه شبیه است تا به زورخانه!
صدای تحسین از ورزشکاران و تماشا چیان بلند شد وپهلوان صفر،که میدانداری آن روز را بر عهده داشت، حسین را درآغوش گرفت ،غرق بوسه کرد و گفت خوش آمدی ای جوان با غیرت .صورت او را با دوا ودرمان محلی مداوا کردند . پهلوان صفر ومرشد زورخانه، حسین را تا خانه اش همراهی کردند .گلزار بانو ضمن تشکراز پهلوان صفر خطاب به وی گفت من حسین را به تو می سپارم .
گلزار بانو خود برای آماده نمودن حسین، کیسه ای از شن به سقف زیرزمین آویزان کرد.
هنگام تمرین کیسهی شن را به سوی حسین رها میکرد.حسین میبایست در برابر وزن سنگین کیسه مقاومت کند.با تمام شدن تمرینهای روزانه،تدریجا به وزن آن اضافه میکرد و این کار را آنقدر ادامه داد تا حسین در برابرضربا ت کیسه پر از شن کاملا مقاوم گردید.


گلزار بانو قبل از اینکه فرزندش را مجددا روانهی زورخانه کند، وی را به خدمت حاج قنبرعلی خان، بزرگ خاندان قنبری که از دوستان دوران حیات پدرش اکبر خان بود، در آورد تا در عرصهی روابط اجتماعی وغیره نیز،پخته و آبدیده شود .
نیرومندی حسین از همان دوران کودکی برهمه کس روشن بود . درهمان سنین- 13- 14 سالگی، مردان قوی هیکل را مغلوب خود میکرد. در پانزده سالگی چنان اندام ورزیده ای داشت که بیست و پنج ساله به نظر می رسید .قدرت خارق العادهی این پهلوان نو خاسته، در یک شب که قنبرعلی خان وعده ای از بزرگان شهر در منزل حاجی رستم بیگ، از خوانین شهر مهمان بودند، بر همگا ن ظاهر شد.
قنبر علی خان طبق آداب و سنن آن زمان، حسین را که بسیار چالاک و از هرحیث برازنده بود، بعنوان چراغ دار خود انتخاب کرده و همراه خویش به مهمانی منزل حاج رستم بیگ آورده بود . حسین که آدمی محتا ط بود، قبل از ورود به تالار گیوههای خود را از پا در آورد و درمقابل تعجب حضار! ستون چوبی ایوان منزل را با یک دست بغل کرده و آن را به اندازه یک وجب از جا کنده وسپس با دست دیگر گیوه خود را زیر ستون قرار داد تا بدین وسیله گیوه ها از دستبرد، در امان باشند .
حسین گلزار در سنین 25-26 سالگی پهلوانی پر آوازه وسرآمد پهلوانان مغرب وجنوب ایران گردید مردم کرمانشاه و بخشی از کردستان ولرستان، او را بسیار دوست می داشتند، چرا که دلی پاک و رفتاری ساده داشت، دشمن زورگویان ویارستمدیده گان بود .
محقق کرمانی، آقای محمد برشان، در مصاحبه وگفتگو با گروه خبری( ایرسا) در تاریخ 15 خرداد 1386، ضمن صحبت مفصل دررابطه با سابقهی ورزش باستانی، عیاری و پهلوانی،با بیان اینکه پهلوانان زیادی درطول عصر زورخانه وجود داشتهاند، پوریای ولی، حسین گلزار کرمانشاهی، علی میرزای همدانی، حاج محمد بلور فروش و سید تقی کمیل قمی، را سرآمد آنان قلمداد کرده است .
حسین تصمیم گرفته بود که درمراسم سلام نوروزی، در سا ل 1251 ( ه— ش) برابربا1291 ( ه— ق) در میدان ارک تهران و در حضور ناصرالد ین شاه، با پهلوان پایتخت کشتی بگیرد . به همین منظور مقدمات سفر به تهران را مهیا نمود و به اتفا ق چند تن از پیش کسوتان و پهلوانان کرمانشاهی، راهی تهران شد .
در میدان ارک تهران غلغله ای بر پا بود مقامات لشکری ،کشوری ودرباری هرکدام جای ویژه خود را داشتند .محلی هم برای مردم عادی در نظر گرفته بودند که توسط ماموران و فراشا ن،احاطه شده بود . شاه نیزدر جا یگاه مخصوص خود، ناظر کشتی آن دو دلاور بود. پهلوان حسین با یا ل وکوپا ل رستم گونه اش در حا لی که یک تنکه میخچه سنگین به پا داشت، دربرابرپهلوان یزدی بزرگ، که چون اسفندیار خوش قد وبا لا، بایکصد و هشتا د کیلو وزن، لرزه بر اندام بسیاری از مدعیان پهلوانی میانداخت، ایستاده بود .
کشتی با فرمان شاه آغاز شد . د و پهلوان، پنجه در پنجهی همدیگر افکندند. بهسان دو کوه از پولاد، درگیر شدند. شور و هلهلهای عجیب میدان ارک را در بر گرفته بود. حسین در تلاش بود تا با فن لنگ کردی، حریف را از جا بکند، اما پهلوان یزدی توانست با اتکا به وزن بالائی که داشت، خود را از دام حسین نجات دهد. این دو حریف قدر، در نبرد با یکد گر از هیچ کوششی فرو گذارنمیکردند. تشویق تماشاچیان اکثرا به نفع یزدی، وبر علیه حسین بود. کشتی آندو، زمان زیادی بدرازا کشید . شاه درحالتی سخت عصبانی و نگران، سبیلهای خود را به دندان می گزید و زیر لب می غرید:
پدر سوخته!عجب پرزور است این کرده !
سرانجام چون کشتی نزدیک به چهار ساعت به طول انجامیدو پشت هیچ کدام بخاک نرسید، داوران مسا بقه، کشتی را متوقف وپهلوان یزدی را برنده اعلام کردند .پهلوان حسین و یارانش اسبها را زین کرده و راهی کرمانشاه شدند.هر چند پهلوان حسین موفق به گرفتن بازوبند پهلوانی نشده بود، اما مردم کرمانشاه از او وهمراهانش استقبا ل شایانی کردند. پیش پای آنان گاو وگوسفند قربانی کرذند. حسین برای بازگشت دوباره به تهران وبد ست آوردن بازوبند پهلوانی که آرزوی گلزار بانوبود، و به او قول اش را داد ه بود، شروع به تمرین وقوی کرد ن پاها یش کرد، تا بتواند حریف 180 کیلوئی خود را از جا بکند.



فرا رسید ن نوروز سال بعد
وکشتی حسین با یزدی

نام پهلوان حسین گلزار برای مردم تهران دیگرنامی آشنا بود . برخی پهلوان حسین گلزار را تشویق می کردند وتعداد بیشتری بخصوص کارکنان دربار، پهلوان یزدی را . انتظارتماشا چیان بسر آمده بود. شاه امر به کشتی داد .مبارزهی دو دلاور آغاز شد. یزدی با آن وزن سنگین، چون کودکی فرزوچالاک، پیچید وکمر حسین را گرفت .حسین درنگ نکرد و بسان ماهی لیز خورد و از سمت راست بر گشت و در پشت یزدی قرار گرفت. با دو دست کمر پهلوان را از آن خود ساخت او را محکم کشید. یزدی زانوی راست را به زمین گذارد و چون رستم که در چنگال سهراب به دام افتاده باشد تقلا کرد وخویشتن را معجزه آسا نجا ت داد . دوباره دو پهلوان راست قامت دربرابر یکدیگرقرار گرفتند .در این گیرو دار، حسین فن لنگ سرکش را بکار برد و یزدی به هوا رفت و در خا ک نشست. حسین برق آسا بر پشت پهلوان قرار گرفت . این بار یزدی با سینه نقش زمین شد وبه نفس نفس افتاد .چون گنجشکی در چنگال عقا ب، به تکا پو افتا د .سینه خیز خود را به جلو کشید وبه سمت شرقی میدان پیش رفت . پایهی تخت اتابک اعظم را دردست گرفت .غریو از مردم برخاسته بود . ازهر سو صدای صلوات به گوش می رسید . حسین چون کوه بیستون استوار و محکم بر پشت یزدی قرارگرفته وتمامی او رااز آن خود ساخته بود. اتا بک اعظم فریاد زد: برخیز پهلوان برخیز!
شاه از جایگا ه مخصوص بیرون آمده بود . اما همینکه متوجه شد پهلوانش به همراه تخت اتابک وکامران میرزا وسایر افرادحکومتی به ارادهی پهلوان کرمانشاهی در شرف از جا کند ه شدن است، فریاد کشید: کرمانشاهی رها یش کن!
اما حسین کرد بود وتهرانی نمی دانست . مرد بود، شکست نمیدانست - یا علی گفت ویزدی را بطرف خود کشید. پهلوان و تخت واتا بک اعظم و سایر سر نشینان حکومتی را از جا کند .در همین حال و هوا، فراشان شاهی حمله ور شدند . با گرزهای سر نقره ای، بر کتف وشانه های حسین کوبیدند. حسین پیش از آنکه از ضربات پی در پی گرزهای د ژخیمان شاه گیج شود، تخت جا کن شده وکلیه سر نشینان آن به درون حوض آب میدان ارک پرتاب شدند. بدینسان پهلوان گلزار، کشتی را مغلوبه ساخت .اما فراشان همچنان گرزها ی خود را بر هیکل قوی حسین گلزار فرود می آوردند . روایت است که فراش باشی اهل کرمانشاه بوده و به یاری حسین می شتابد تا هم شهری خود را از مرگ نجات بخشد . او در حالی که خود را سپر بلای حسین می سازد، فریاد می زند : نزنید کافی است .تمام شد. شاه خلعت فرمود .
با یاری فراش باشی، پهلوان گلزار از معرکه جان سالم به در برد.
روایت است که شاه گفته است خلعتش کنید . فراشان گمان کرده اند دستور کتک زدن او را داده است .در روایت دیگری گفته شده است که حاجب ا لدوله، فرمان زدن او را داده است .

بار یافتن گلزار به دربار ناصرالدین شاه

چند روزی که از ماجرا گذشت. روز سیزده فروردین ماه، ناصرالدین شاه از یزدی سراغ پهلوان کرمانشاهی را گرفت . روایت است که یزدی مرد نیک نهادی بوده وگلزار را به خانهی خود برده و از وی مراقبت به عمل آورده تا اثر ضربا ت چوب و چما ق فراشان بهبود یابد. با شنید ن امر پادشاه ، وی را به دربار می برد .نا صرالدین شاه سکهی طلا به سر او میریزد . گلزار با تا نی سکه ها را جمع می کند و در کیسه ای گذاشته و بطرف شا ه میگیرد و با کلامی شمرده میگوید :اینها را بگیرید وبدهید به فراشها تان تا بهتر وبیشترغریب نوازی کنند !
شاه چنان خشمگین شد که قصد نمود فرمان قتل او را صادر کند .شاه با وسا طت یزدی بزرگ، از این تصمیم صرفنظر کرد.



بازگشت پهلوان حسین گلزارو همراهان او به کرمانشاه

پس از اینکه پهلوان حسین گلزار سر افراز و پرغرور اما مغمور و دل رنجید ه، از دربار ناصرا لدین شاه خارج شد .به همراهان کرمانشاهی خود پیوست .شب را در پایتخت ماندند و طلوع آفتاب، سوار بر اسب های خویش راهی کرمانشاه شدند .
به کرمانشاه که رسیدند .مردم غیور و پهلوان دوست کرمانشاه، به استقبا ل آنان رفتند. به مبارکی قدومشان قربانیها کردند وهلهله کشان بر سر ورویشا ن نقل و شرینی رختند.
به شادی بر پهلوان آمدند خردمند وروشن روان آمدند
پهلوان می خندید. همشهریها خود را می بوسید وسپاسگزاری می نمود. در این حال و هوا گلزار بانو که اینک گرد پیری بر موها یش نشسته بود . دلاور دست پروردهی خود را در آغوش گرفت ،اشک شادی از دیدگانش جاری گشت. به زبان کردی گفت ( کوره خا سه گه م خوش هاتی عزیز دله گه م خوش هاتی ) پسر خوبم خوش آمدی عزیز دلم خوش آمدی .
مردم حق شنا س کرمانشاه با دیدن این همه احساسات پاک مادری رنجدیده وزحمت کش، که سهم بسزائی در تربیت و پرورش حسین داشت ،از چشمهایشان در بارید ومحبت سهراب و رودابه را بیش از پیش در د ل نشاندند .

آشنا شد ن پهلوان حسین با مهدی خان خوانساری

کرمانشاه شهری ا ست تاریخی که بر سر راه عبورزائران کربلا و نجف قرار دارد. این شهر در گذشته دارای کاروانسراهای زیادی بوده است .کاروان زائران در آنجا اتراق می کردند . پس از چند روزی استراحت به سوی عراق عازم می شدند .گاهی پهلوانان و کشتی گیران همراه این کاروانها بودند که برای ورزش ویا کشتی به زورخانه های شهر میرفتند .یک شب که پهلوان حسین گلزارو پهلوان صفر، در زورخانهی سنگ تراشها مشغول ورزش کردن بودند ،میرزا مهدی خان خوانساری، از کشتی گیران بنام خوانسار، با تعدادی از همسفران خود قدم به داخل زورخانه گذاشتند .چند نفر از آنها و مهدی خان داخل گود شدند. پس از اتمام ورزش، پهلوان مهدی طلب کشتی نمود. حسین قدم جلو گذاشت .پهلوان خوانساری متوجه میشود که حریفش همان حسین گلزار معروف است، اما با خیا لی آسوده به کشتی ادامه داد، زیرا دست هیچ پهلوانی برای اجرا فن به بدن چرب او بند نمیشد .پهلوان گلزار هم نتوانست دستان قوی خود را برای اجرا فن به جائی از بدن وی بند نماید ،در نتیجه کشتی برابر اعلام شد .پهلوان حسین به احترام زائر بودن حریف، اعتراضی به وی نکرد .صبر کرد تا کاروان آنها برود و برگردد . در برگشت همان آش بود همان کاسه . اما گلزار کسی نبود که کار را نا تمام بگذارد.در موقع مراجعت کاروان بسوی خوانسار،تصمیم گرفت بد نبا ل آنها عازم خو


نظرات:
?
?

اخرين مطالب *ـــــــــــــ*ـــــــــــــ* ئاخه رين نويسه کان